افراد دلبسته ایمن با پریشانیهای خود بدون ترس از دست دادن کنترل یا غرق شدن در موقعیت برخورد میکنند. برای افرادی که نگارههای دلبستگی در دسترس و پاسخگو دارند، بیان هیجانهای منفی معمولاً به حمایتهای آرامشبخش و راهنماییهای مفید منجر میشود. بنابراین این افراد میآموزند که پریشانیها میتوانند به نحو صادقانهای بیان شوند، بدون اینکه روابطشان به خطر بیافتد. این حالت، تعادل بین تجربه و ابراز هیجان را افزایش میدهد (با داشتن اهداف معقولانه در ذهن و بدون خصومت، کینه و اضطراب از دست دادن کنترل یا ترس از ترک شدن). به عقیده کسیدی (۱۹۹۴) «تجربه امنیت بر اساس انکار اثرات منفی نیست بلکه به توانایی تحمل اثرات منفی موقتی در جهت تسلط بر تهدید ها یا موقعیتهای ناامید کننده مربوط است» (ص ۱۲۳). به بیان دیگر، در افراد ایمن«تنظیم هیجان» به اجتناب، سرکوب یا انکار هیجانها نیاز ندارد (میکالینسر، گیلات و شیور، ۲۰۰۲).
ب) اجتناب دلبستگی و سرکوب تجارب هیجان: افراد با سبک دلبستگی اجتنابی به هیجانها اجازه ابراز آزادانه نمیدهند. دفاعهای اجتنابی اغلب در جهت ممانعت از تجربه حالتهای هیجانی است که باعث غیر فعالسازی سیستم دلبستگی شود (مین و وستون، ۱۹۸۲). ممانعت دفاعی مستقیماً در جهت هیجانهایی چون ترس، اضطراب، خشم، غم، شرمندگی، گناه و پریشانی است زیرا این هیجانها بوسیله تهدیدها فعال شده و باعث فعال سازی ناخواسته سیستم دلبستگی میگردد. علاوه براین، هیجان خشم مستلزم این امر است که فرد در روابط شرکت ورزد، و این مشارکت اتکا به خود را در افراد اجتنابی کاهش میدهد (کسیدی، ۱۹۹۴). علاوه بر این ترس، اضطراب، غم، شرمندگی و گناه به عنوان نشانههای ضعف یا آسیبپذیری تفسیر میشود که با حس قدرت و استقلال افراد اجتنابی در تضاد قرار دارد. افراد اجتنابی با هیجان شادی و لذت راحت نیستند؛ چون این هیجانها نزدیکی بین فردی را توسعه داده و بوسیله افراد بصورت سرمایه گذاری در روابط تفسیر میشود (کسیدی، ۱۹۹۴). افراد اجتنابی اغلب از عکسالعملهای هیجانی نسبت به در دسترس نبودن نگارههای دلبستگی ممانعت میورزند، چون این عکسالعملها بر نیازها و وابستگی دلالت دارد. در حالی که افراد ایمن معمولاً ارتباطات، مصالحات خود را افزایش میدهند و در جهت حفظ آنها تلاش میکند؛ افراد اجتنابی در جهت کمتر کردن نزدیکیها و ارتباطات بین فردی تلاش میکنند (میکالینسر و شیور، ۲۰۰۷).
رویکرد اجتنابی در فرایند تنظیم هیجان اغلب در جستجوی مجاورت، حل مسئله و ارزیابی مجدد مداخله میکند. برای افراد اجتنابی، کسانی که بر فاصله بین فردی و اتکا به خود تأکید دارند، جستجوی مجاورت در زمان نیاز بصورت امری خطرناک و سخت میباشد. علاوه براین آنها با حل مسئله و ارزیابی مجدد نیز مشکل دارند، چون این راهبردهای انطباقی به تشخیص تهدیدها یا خطاها نیاز دارد؛ فعالیتهایی که افراد اجتنابی آن را به علت اعتماد به نفس کاذب انکار میکنند. افراد اجتنابی از حل مسئله رویگردان میشوند، بویژه هنگامی که امکان شکست و غیر قابل حل بودن مسئله وجود داشته باشد، چون این حالات با حس برتری و خود تعیینی کاذب آنان در تضاد است (شیور و کلارک[۳۹۴]، ۱۹۹۴).
ناتوانی یا نخواستن افراد اجتنابی در مورد برخورد با هیجانهای دردناک باعث می شود که افراد اجتنابی با یک گزینه تنظیمی یعنی سرکوب هیجان مواجه میشوند؛ لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴) به آن انطباق فاصلهای[۳۹۵] و گروس (۱۹۹۹) به آن تنظیم هیجان پاسخ محور میگویند. این تلاشهای تنظیمی شامل انکار یا سرکوب افکار یا خاطرات هیجانی، گرفتن توجه از موضوعات هیجانی، سرکوب تمایلات رفتاری هیجانی و ممانعت یا پوشاندن تظاهرات کلامی و غیرکلامی هیجانی میباشد. جلوگیری از تجربه هشیار و عدم ابراز هیجانها در افراد اجتنابی باعث میشود تجارب هیجانی آنها در حافظه یکپارچه نگردد. بنابراین این افراد از تجارب خود بطور موثر در پردازش اطلاعات یا رفتارهای اجتماعی سود نمیبرند. برای این افراد، بهتر است که هیجانها پنهان یا سرکوب شوند تا اینکه از آنها بصورت منعطفی در تنظیم رفتار استفاده کنند، چون آنها آموختهاند که بیان پریشانیها و ضعفها عمدتاً منجر به تنبیه و طرد میگردد (کسیدی، ۱۹۹۴).
ج) اضراب دلبستگی و تشدید هیجانهای نامطلوب: بر خلاف افراد ایمن و اجتنابی که تمایل دارند هیجانهای منفی خود را بصورت ناهماهنگ با اهداف دلبستگی خود در نظر بگیرند و این هیجانها را بصورت مؤثر اداره یا سرکوب نمایند؛ افراد اضطرابی اغلب این هیجانها را هماهنگ با اهداف دلبستگی خود میدانند و سعی بر آن دارند که به آنها ارزش داده یا حتی در آنها اغراق کنند. افراد اضطرابی بوسیله آرزوی برآورده نشدهی بدست آوردن توجه و حمایت قابل اعتماد نگارههای دلبستگی هدایت میشوند، بنابراین به هیجانهای مربوط به کسب توجه و مراقبت شدت می بخشند، هیجاناتی که بر نیازمندی و ضعف آنها دلالت دارد مانند غم، اضطراب، ترس و شرم. بیشفعال سازی اضطرابی در تلاش برای حفظ و شدت بخشیدن به هیجانهای که سیستم دلبستگی را فعال میسازند تجلی مییابند، هیجانهای چون ترس و دلهره راجب طرد شدن و شک راجب کارآمدی فردی (شیور، کولینز و کلارک، ۱۹۹۶).
افراد اضطرابی در حل مسئله به گونهای عمل میکنند که موقعیت مسئلهزا را دائمی سازند و بیان نیازم
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |
ندی و نارضایتی شان ادامهدارشود. علاوه براین حل مسئله موفق خلاف تعریف «خود» افراد اضطرابی بصورت فردی ناتوان و ناشایسته میباشد. افراد اضطرابی همچنین در رفتار جستجوی مجاورت مشکل دارند. چون اگرچه آرزوی شدید آنها برای امنیت و حمایت اغلب تلاشهای جستجوی مجاورت آنها را شدت میبخشد، شک آنها در مورد در دسترس بودن حمایت، با ترس طرد شدن همراه میگردد و در زمان نیاز در درخواست آنها برای کمک تردید و دودلی بوجود میآید. در نتیجه ممکن است در مورد جستجوی مجاورت بصورت مستقیم تردید ورزند و بصورت غیر مستقیم این کار را انجام دهند که احتمال رد درخواست را کم سازند (میکالینسر، فلورین، کوان[۳۹۶] و کوان، ۲۰۰۲).
چگونه بیشفعالسازی اضطرابی حفظ و حمایت میشود؟ راههای زیادی وجود دارد مثل ارزیابیهای مصیبتبار، شدت بخشیدن به تهدیدهای هرچند کوچک، حفظ اعتقادات ناامید کننده راجع به ناتوانی فرد در اداره پریشانیها، نسبت دادن رخدادهای تهدید آمیز به دلایل غیر قابل کنترل و عدم کفایتهای فردی.
یک راهبرد برای شدت بخشیدن به هیجانهای منفی، این گونه است که افراد در برخورد با تهدیدها دچار هراس شده و شکست را میپذیرند، بنابراین به گونهای عمل کرده که به شکست منجر شود. این راهبردها یک چرخه خود شدتبخشی پریشانی بوجود میآورند، که حتی بعد از طرف شدن پریشانی نیز وجود دارد. در نتیجه افراد اضطرابی هیجانهای منفی زیادی را تجربه میکنند، فرایندشناختی آنها اغلب بوسیله پریشانی مختل می شوند و جریان هشیاری بوسیله افکار و احساسات مربرط به تهدید پر میشود ( گروس، ۲۰۰۷).
اگرچهراهبردهای بیش فعال سازی و غیر فعال سازی به تظاهرات هیجانی متضاد (شدت بخشی و سرکوب) منجر میشوند، افراد اجتنابی وجود تجارب هیجانی سازنده را بوسیله مسدود کردن هشیاری برای کسب آنها از دست میدهند و افراد اضطرابی امکانهای سازنده را با توجه زیاد به جنبههای مخرب هیجان از دست میدهند.
د) تمایل به جستجوی حمایت: مطالعات متعددی رابطه بین دلبستگی ایمن و جستجوی حمایت را تأیید کردهاند. برای مثال، فلورین، میکالینسر و باچولتز[۳۹۷] (۱۹۹۵) دریافتندکه افراد ایمن (در مقابل همتایان غیر ایمن) تمایل بیشتری برای جستجوی ابزاری و هیجانی حمایت از والدین، دوستان نزدیک و همسر دارند. بطور مشابهی لاروس[۳۹۸]، برنیر[۳۹۹]، سووی[۴۰۰] و داچزن[۴۰۱] (۱۹۹۹) دریافتند که افراد دلبسته ایمن برای کمک به دنبال منابع حرفهای مثل معلمها، اساتید و مشاورها هستند. این یافتهها در یک مطالعه طولی نیز یافته شد (سیفگ-کرنک[۴۰۲] و بیرز[۴۰۳]، ۲۰۰۵).
در تحقیق دیگری نیز که به تأثیر دلبستگی بر پاسخهای فیزیولوژیکی مربوط به استرس پرداخت، پاسخهای فیزیولوژیکی زنان (ضربان قلب و فشار خون) به رخدادهای هیجانانگیز (انجام تکلیف های پر استرس) در حضور و غیاب همسرشان اندازهگیری شد. زنان ایمن پاسخهای فیزیولوژیک ملایمتری نسبت به سبکهای اضطرابی و اجتنابی در هر دو حالت حضور و غیاب همسر نشان دادند. نتیجه مهم این مطالعه این بود که سطح استرس زنان اضطرابی و اجتنابی در حضور همسر افزایش مییافت. به عقیده این محققان همسر بر استرس زنان ایمن تأثیر نداشت چون این زنان از توانایی تنظیم هیجان برخوردار بودند. برای زنان غیر ایمن، حضور همسر سطح استرس را بالا میبرد چون همسر آنها در گذشته برای آنها حامی منتقد و بیکفایتی بوده است (کارپنتر[۴۰۴] و کرکپاتریک[۴۰۵]، ۱۹۹۶).
مکگوان[۴۰۶] (۲۰۰۲) از افراد خواست به نگارههای دلبستگی مهم خود فکر کنند و همزمان یک تکلیف پر استرس را انجام دهند. افراد ایمن با این فکر سطح استرسشان پایین آمد و عزت نفسشان بالا رفت. اما سطح استرس افراد غیرایمن با تفکر راجع به نگاره های دلبستگی مهم افزایش یافت. مطالعات مربوط به دلبستگی اجتنابی بطور پیوسته نشان دادند که اجتناب با تمایل ضعیف جستجوی حمایت همراه است (لاروس و همکاران، ۱۹۹۱؛ لوپز، ملندز[۴۰۷]، سائر[۴۰۸]، برگر[۴۰۹]، ویسمن[۴۱۰]، ۱۹۹۸). در تحقیقی که هارت[۴۱۱]، شیور و گلدنبرگ[۴۱۲] (۲۰۰۵) (مطالعه ۳ و ۴) انجام دادند، دانش آموزان آمریکایی یا یک متن منفی یا خنثی راجع به آمریکا مطالعه کردند، یا در معرض بازخورد شکست یا بدون بازخورد در مورد انجام یک تکلیف شناختی قرار گرفتند. در ادامه دستکاری، این شرکت کنندگان میزان میل خود را به روابط عاشقانه گزارش کردند. از آنها خواسته شد که رابطه عاشقانه ایدهآل خود را تصور کنند و اینکه چقدر این رابطه نزدیک خواهد بود، و اینکه آنها چقدر میتوانند روی دلسوزی و حمایت همسرشان حساب کنند. هر دو مطالعه نشان داد که افراد اجتنابی حتی در حالتهای خنثی (متن خنثی و یا بدون بازخورد) میل کمتری را برای ایجاد صمیمت نسبت به بقیه افراد نشان دادند. مهمتر اینکه در حالت منفی یعنی خواندن مقاله منفی نسبت به آمریکا یا بازخورد منفی افراد اجتنابی کاهش زیادی در میل به صمیمیت و روابط نزدیک نشان دادند.
یافتهها در ارتباط با اضطراب دلبستگی و جستجوی حمایت ثبات متوسطی را نشان میدهند. اگرچه نیمی از مطالعات نشان میدهند که اضطراب دلبستگی با عدم جستجوی حمایت در ارتباط است اما مطالعات دیگر رابطه معناداری پیدا نکردند. این نتایج بی ثبات ممکن است ناشی از رویکرد دوسوگرایی افراد اضطرابی در جستجوی حمایت باشد (آرزوی شدید
برای امنیت، با شک راجب در دسترس بودن نگاره های دلبستگی همراه می شود).
ووجل[۴۱۳] و وی[۴۱۴] (۲۰۰۵) دو مسیر علّی از سمت اضطراب دلبستگی به جستجوی مجاورت مشخص کردند. در یک مسیر، اضطراب دلبستگی با پریشانی شدید همراه شده در نتیجه حمایت افزایش یافته است. در مسیر دوم اضطراب دلبستگی با درک منفی حمایت دیگران همراه شده و به کاهش جستجوی حمایت منجر میشود. این همراهی درک منفی در دسترس بودن حمایت و کاهش جستجو در تحقیق سیمپسون[۴۱۵] و رولز (۲۰۰۴) نیز دیده میشود.
در مجموع، تحقیقات نشان میدهد که دلبستگی ایمنی جستجوی حمایت را بصورت سازنده و مؤثر پرورش میدهد، در حالی که دلبستگی ناایمن در جستجوی حمایت مؤثر مداخله کرده یا از آن ممانعت میکند. افراد اجتنابی با راهبردهای غیرفعالسازی از بیان رفتاری نیاز به مراقبت و حمایت جلوگیری میکنند. افراد اضطرابی در جستجوی مراقبت عدم ثبات نشان میدهند، به این علت که میل شدید به مراقبت با شک راجع به حمایتگر بودن نگارهها همراه میشود و باعث دوسوگرایی و عدم ثبات آنها میگردد. گاهی این افراد از تقاضای کلامی و مستقیم حمایت جلوگیری میکند و نیاز و پریشانی خود را بصورت غیرمستقیم و غیرکلامی نشان میدهند.
ه) الگوهای ارزیابی: جهتگیری دلبستگی با اعتقادات و انتظارات افراد در مورد تواناییشان در مقاومت در برابر استرس یا انطباق مؤثر با آنها در ارتباط است. حس کارآمدی در افراد ایمن با «تابآوری خود[۴۱۶]» (جرد[۴۱۷]، انیشی[۴۱۸] و کارلسون[۴۱۹]، ۲۰۰۴؛ کوباک و اسکیری[۴۲۰]، ۱۹۸۸) و درک وجود منابع حمایت کننده همراه است (بلو[۴۲۱]، لیدون[۴۲۲]، جانسون[۴۲۳]، ۲۰۰۲). دلبستگی ایمن با انتظارات مثبت مربوط به تنظیم خلق منفی (مولر[۴۲۴]، مک کارتی[۴۲۵] و فولادی[۴۲۶]، ۲۰۰۲)، اطمینان بیشتر به تواناییهاشان در حل مسائل زندگی (وی[۴۲۷]، هاپنر[۴۲۸] و مالینکرودت[۴۲۹]، ۲۰۰۳)، دیدگاه مثبتنگر و امیدوارانه به زندگی (هینونن[۴۳۰]، ریکونن[۴۳۱]، کیلتیکانگاس[۴۳۲] و استراندبرگ[۴۳۳]، ۲۰۰۴) و مقاومت و پایداری بیشتر در مقابل استرس (میسلس[۴۳۴]، ۲۰۰۴) همراه است. در مقابل، اضطراب دلبستگی و اجتناب دلبستگی با سطوح پایین تابآوری و طاقت و دوام و دیدگاه ناامیدانه و منفی گرا نسبت به زندگی همراه است (میکالینسر و شیور، ۲۰۰۷).
تحقیقات متعددی نشان دادهاند که سبک دلبستگی با ارزیابی و روش انطباق افراد با تهدید رابطه دارد (برانت[۴۳۵]، میکالینسر و فلورین، ۲۰۰۱الف، ۲۰۰۱ب، مولر، فولادی، مککارتی و هتچ[۴۳۶]، ۲۰۰۳). این یافتهها در مورد دلبستگی ایمن و اضطرابی با ثبات و هماهنگ است و در مورد دلبستگی اجتنابی کمتر ثبات وجود دارد. دلبستگی ایمن با ارزیابی رخدادهای تهدیدآمیز به صورت کمتر تهدیدآمیز و آرامبخش و ارزیابی مثبت تواناییهای خود در برخورد با مسائل همراه است. در مقابل دلبستگی اضطرابی با ارزیابیهای افزایش دهنده و شدت بخش تهدید و توانایی کم خود در برخورد با مسائل همراه است. همانطورکه گفته شد یافتهها در مورد دلبستگی اجتنابی از ثبات کمی برخوردار است. در ارتباط با ارزیابی توانایی خود در برخورد با مسائل، بیشتر تحقیقات نشان میدهد که ارزیابیهای افراد اجتنابی بسیار شبیه به افراد دلبسته ایمن است (خود را در برخورد با مسائل توانا میداند). در ارتباط با ارزیابیهای تهدید، بیشتر تحقیقات نشان میدهد که افراد اجتنابی شبیه به افراد اضطرابی، رخدادها را بسیار تهدیدآمیز ارزیابی میکنند (برانت و همکاران، ۲۰۰۱الف و ۲۰۰۱ب؛ ویلیامز[۴۳۷] و ریسکند[۴۳۸]، ۲۰۰۴).
و) انطباق مسئله محور: در ارتباط با روش «انطباق مسئله محور» بعضی تحقیقات نشان دادند که افراد دلبسته ایمن بیشتر از افراد غیر ایمن از این روش استفاده میکنند (میکالینسر و فلورین، ۱۹۹۸) اما بعضی مطالعات رابطه معناداری پیدا نکردند(میکالینسر و فلورین، ۱۹۹۵؛ میکالینسر، فلورین و ولر[۴۳۹]، ۱۹۹۳؛ برانت و همکاران، ۲۰۰۱الف). بسیاری از تحقیقات بین سبک اجتنابی و انتخاب راهبردهایی همچون فاصلهگیری مثل انکار استرس، عدم توجه به مسئله و عدم درگیری شناختی و رفتاری با مسئله، سرکوب (جرد و همکاران، ۲۰۰۴؛ میکالینسر و اورباچ، ۱۹۹۵) و رفتارهای کندکننده (پرت کردن حواس برای اجتناب در برخورد با ایجاد کنندههای استرس) رابطه معنیدار یافتهاند.
فقط در یک مطالعه (برانت و همکاران، ۲۰۰۱الف) افراد ایمن شبیه به افراد اجتنابی از روش انطباقی فاصلهگیری استفاده کردند. در این مطالعه مادران ایمن کودکان سالم و کودکانی که به نوعی بیماری کلیوی با شدت کم مبتلا بودند، روشهای انطباقی جستجوی حمایت و حل مسئله را مورد استفاده قرار دادند؛ اما مادران ایمنی که فرزندانشان از بیماری قلبی شدیدی رنج میبردند به راهبردهای فاصلهگیری تمایل داشتند. این نتیجه حاکی از این مطلب است که مادران ایمن در شرایطی از راهبردهای فاصلهگیری استفاده میکنند که تفکر راجع به شرایط استرسزا، کارکرد مؤثر مادری آنها را تخریب میکند. سرکوب افکار دردناک راجع به بیماری فرزندشان به این مادران اجازه میدهد به ارزیابی مثبتی از نحوه مادری خود برسند. همگام با این یافته اشمیت[۴۴۰]، ناچتیگال[۴۴۱]، وتریچ-مارتون[۴۴۲]> و اشتراس[۴۴۳] (۲۰۰۲) دریافتند که دلبستگی ایمن با انعطاف در روشهای انطباقی همراه است.
محققانی که راهبردهای انطباقی هیجانمدار (مثل تفکر آرزو مدار، سرزنش خود و نشخوار فکری) را مورد ارزیابی قرار دادند، بصورت باثباتی ارتباط بین اضطراب دلبستگی و راهبردهای انطباقی هیجانمدار را تأیید کردهاند. در مطالعات انجام شده (برانت و همکاران، ۲۰۰۱الف؛ شارف[۴۴۴]، میسلس[۴۴۵] و کیونسون-بارون[۴۴۶]، ۲۰۰۴؛ میکالینسر و فلورین، ۱۹۹۸) افراد دلبسته اضطرابی نسبت به افراد دلبسته ایمن از راهبردهای هیجانمدار بیشتر استفاده کردند. آنها تمایل دارند که توجه خود را بیشتر بر پریشانی حاصل از مسئله متمرکز کنند تا راهحلهای ممکن مسئله.
در حقیقت نتیجه تحقیقات پیشین در این زمینه نشان داده است که بین راهبردهای انطباقی و سبکهای دلبستگی ارتباط وجود دارد. دلبستگی ایمن با راهبردهای انطباقی مسئله مدار همراه است و مکانیزم فاصلهگیری، زمانی شکل میگیرد که فکر کنند مسئله قابل حل نیست. دلبستگی اضطرابی با راهبردهای انطباقی هیجانمدار و دلبستگی اجتنابی با راهبردهای فاصلهگیری همراه است.
۲-۵-خودکارآمدی اجتماعی و خودافشاسازی
سازه تنظیم هیجان و نقش آن در انطباق موفق، در پژوهشهای زیادی مورد بررسی قرار گرفته است. مطالعات حاکی از آن هستند که تفاوتهای افراد در تنظیم هیجان خویش (بویژه هیجانات منفی) طی سالهای اولیه زندگی شکل می گیرد و پیش زمینه رفتارهای اجتماعی در دورههای بعد میگردد (ایزنبرگ، اسمیت و اسپینراد[۴۴۷]، ۲۰۱۱). از طرفی فقدان کنترل بر هیجانات منفی و تنظیم غیرانطباقی آنها میتواند منشأ آسیبهای روانشناختی قرار گیرد (کالکینز[۴۴۸] و فاکس[۴۴۹]، ۲۰۰۲). پایههای نظری و بدنه تحقیقات پیشین بیانگر آن هستند که دلبستگی فرد به نگارههای دلبستگی خویش یکی از فرایندهای اساسی و اثرگذار خانوادگی بر نحوه تنظیم هیجان میباشد (از جمله میکالینسر و شیور، ۲۰۰۷؛ موریس[۴۵۰]، سیلک[۴۵۱]، استینبرگ[۴۵۲]، میرز و روبینسون[۴۵۳]، ۲۰۰۷). حتی برخی از پژوهشها نشان دادهاند که میزان ترس، خشم و لذت در کودکان زیر سه سال (شاخصی از کارکردهای عاطفی) نیز مبتنی بر نوع دلبستگیشان با یکدیگر متفاوت است (کوچانسکا[۴۵۴]، ۲۰۰۱).
در همین راستا، شناخت مکانیسم پیشبینی راهکارهای تنظیم هیجان توسط متغیرهای دلبستگی از اهمیت وافری برخوردار است. در پژوهش حاضر سازههای خودکارآمدی اجتماعی و خودافشاسازی به عنوان دو واسطه اجتماعی این رابطه معرفی گردیدهاند. در تبیین واسطهگری این دو متغیر، مفهوم مدلهای کارکردی درونی بالبی مطرح میگردد. بالبی (۱۹۸۲/۱۹۶۹) معتقد بود مکانیسمی که از آن طریق، دلبستگی کودک والد بر کارکردهای بعدی (از جمله تنظیم هیجان) اثر میگذارد، مدلهای کارکردی درونی میباشد؛ نوعی بازنمایی ذهنی از خود و دیگران معنی دار (از جمله نگارههای دلبستگی) که طی تعاملات مکرر اولیه شکل میگیرد. پژوهشها به تأثیر تجربههای نخستین بر مدلهای کارکردی درونی و در ادامه بر روابط آینده و راهبردهای تنظیم عاطفه در بزرگسالی پرداختهاند (اینزورث و همکاران، ۱۹۷۸). این تجسمها، برداشت افراد از خود و دیگران در این خصوص که آیا خودشان شایسته مراقبت هستند یا نه و آیا میتوان به دیگران برای تأمین مراقبت اعتماد کرد یا نه، تحت تأثیر فرار میدهند (بشارت، ۱۳۸۸).
۲-۵-۱- مدلهای کارکردی دلبستگی
بنا به نظر بالبی (۱۹۶۹/۱۹۸۲) پاسخهای متفاوت مراقبین به تقاضاهای مجاورت و نگهداری افراد نه تنها اثر خود را در عملکرد سیستم دلبستگی در تعاملات خاص و کوتاه مدت نشان میدهد بلکه به تدریج تغییرات پایدار و فراگیری را در کارکرد سیستم دلبستگی بوجود میآورد. به عقیده بالبی (۱۹۷۳) این اثرات طولانی مدت بر اساس شبکه تداعی بلندمدت حافظه که از بازنماییهای ذهنی تعاملات مهم با نگارههای دلبستگی ایجاد و ذخیره میشود، قابل توجیه است. این دانش ذخیره شده، که به شکل مدلهای کارکردی یا مدلهای بازنمایی در میآیند (بالبی، ۱۹۶۹/۱۹۸۲، ۱۹۷۳)، این امکان را برای فرد بوجود میآورد که تعاملات آینده خود را با نگارههای دلبستگی پیشبینی کند و تلاشهای جستجوی مجاورت خود را بدون تفکر مجدد به آنها تنظیم سازد. تعاملات مکرر دلبستگی بازنماییهای ذهنی ثابتی از خود، نگارههای دلبستگی و روابط در ذهن فرد ایجاد میکند.
مفهوم مدلهای کارکردی بیشتر مورد توجه روانشناسی اجتماعی بوده است، زیرا به مفاهیمی همچون نسخههای شناختی و طرحوارههای اجتماعی در روانشناسی اجتماعی شبیه است. مفاهیمی که از برنامههای کامپیوتری دیجیتال و ماشینهای سایبری الهام گرفته شده و به نظر میرسد که به شناخت سرد تمایل دارد، اما این مفاهیم آرام آرام توسط نظریهپردازان به شناخت داغ منتقل شدند (کاندا، ۲۰۰۲). بالبی همچنین مدلهای کارکردی را به عنوان ساختارهای عاطفی-شناختی در نظر گرفته است، که شامل خاطرات عاطفی است و به انتظارات و ارزیابیهایی که هیجانها را فراهم میخوانند، بسیار کمک میکند (شیور و همکاران، ۱۹۹۶). این مدلها شامل خاطرات رویدادی زندگینامه فرد (خاطرات عینی از تعاملهای خاص با نگارههای دلبستگی)، اعتقادات و دیدگاههای مربوط به خود و روابط با نگارههای دلبستگی، دانش بیانگر عمومی در مورد روابط دلبستگی و ت
عاملات (مثلاً اعتقاد راجب عشق رمانتیک که در فیلمها به تصویر کشیده میشود، در زندگی واقعی وجود ندارد)، دانش روندی در مورد چگونگی تنظیم هیجانها و رفتار مناسب در روابط نزدیک (کولینز و رید، ۱۹۹۴) میباشد. از نظر مین و همکاران (۱۹۸۵)، مدلهای کارکردی اولیه، خاطرات کودک را از خود و تعاملاتش در طی تلاش برای به دست آوردن امنیت سازماندهی میکند و همچنین نتایج به دست آمده را که شامل پیروزی و شکست در خصوص راهبرد اولیه دلبستگی (جستجوی مجاورت) است، شامل میشود. به این صورت، کودک میتواند مدلهای کارکردی برای موفقیت در جستجوی مجاورت یا بیشفعالسازی و غیرفعالسازی سیستم دلبستگی ایجاد کند. هر مدل شامل حافظه رویدادی از تعاملات، دانش بیانگر در مورد پاسخهای نگاره دلبستگی، کارآمدی عملکرد خود فرد و دانش روندی شامل راههای مؤثر در برخورد با این موقعیتها و همچنین منابع مختلف برخورد با پریشانیها میباشد.
مدلهای کارکردی رفتار، شناخت و احساس را رهبری میکنند، اما در عین حال میتوانند در نحوه کدگذاری شناختی، تغییر و ذخیره اطلاعات و تعامل با نگارههای دلبستگی سوگیری ایجاد کنند. به علت این سوگیریها، مدلهای کارکردی خود و دیگران، تنها بخشی از نوع تعاملات خود و دیگران را بصورت واقعی نشان میدهد چون بخش دیگر سوگیری است. این سوگیریهای ذهنی در نتیجه راهبردهای دفاعی دلبستگی روی میدهد (دفاعها شامل خارج کردن اطلاعات دردناک از حوزه هشیاری هستند) (شیور و مکالینسر، ۲۰۰۷).
علاوه بر تعامل با والدین بیثبات هیجانی، سرد و غیرپاسخگو که دلبستگی ناایمن به وجود میآورند (اینزورث و همکاران، ۱۹۷۸)، بالبی بر این عقیده است که دلایل مختلفی برای به وجود آمدن دفاعها وجود دارد که عبارتند از: الف) در بعضی حالات، والدین نمیخواهند فرزندشان راجع به رویدادی چیزی بداند، به خاطربیاورد یا از آن صحبت کند، درحالی که کودک شاهد آن رویداد بوده است. ب) فرزندان گاهی شاهد رویدادی هستند (مثل خشم والدین) که برای آنها از نظر هیجانی بسیار دردناک است یا در فکر کردن به آنها دچار مشکل میشوند. ج) کودکان ممکن است کاری انجام دهند یا به کاری فکر کنند که از آن احساس شرم کنند. در این حالات، دفاعها از فرد، در مقابل احساس درد محافظت میکنند.
با توجه به تفاوت در تاریخچه روابط، مدلهای کارکردی مسلط در هر فرد متفاوت است. بنابراین هر فرد دارای مدلهای ایمن، بیشفعال سازی یا غیرفعالسازی است و گاهی به روابطش بصورت ایمن و گاهی بصورت کمتر ایمن یعنی شبیه به بیشفعالسازی یا غیرفعالسازی تفکر میکند. شبکههای معنایی که در مدلهای کارکردی دلبستگی وجود دارد، تمام ویژگیهای هر شبکه شناختی را داراست (مانند تمایزبخشی، ادغام یا یکپارچهسازی و انسجام بین مدلهای مختلف) (کولینز و رید، ۱۹۹۴). علاوه بر این، هر مدل کارکردی درون شبکه از نظر دسترسیپذیری متفاوت است (راحتی در فعال شدن و استفاده از آن به عنوان راهنما در تعامل اجتماعی خاص). مانند دیگر بازنماییهای ذهنی، قدرت یا دسترسیپذیری هر مدل بوسیله میزان تجربه زیربنایی مدل، تعداد کاربرد آن در گذشته و فشردگی ارتباط مدل با مدلهای کارکردی دیگر مشخص میشود (بالدوین[۴۵۵]، ۱۹۹۲؛ کولینز و رید، ۱۹۹۴؛ شیور و همکاران، ۱۹۹۶). در سطح عمومی، مدلی که تعامل با مهمترین نگارههای دلبستگی (والدین یا همسر) را داراست بالاترین دسترسیپذیری را دارد و بیشترین اثر را بر کارکرد سیستم دلبستگی در روابط در کل دوران زندگی میگذارد.
علاوه بر تاریخچه تعاملات مربوط به دلبستگی هر فرد، صفات موقعیت کنونی نیز میتواند به فعالسازی یک مدل کمک کند. علاوه بر این انگیزههای فعلی شخص و یا خلق کنونی نیز میتواند بر فعالسازی مدل اثر داشته باشد (شیور و همکاران، ۱۹۹۶). بنا به نظریه دلبستگی، مدل کارکردی که بصورت مزمن در دسترس است، مهمترین فرایند روانشناختی است که اثرات طولانیمدت و مداومی را بر کارکرد شخصیت در تعاملات دلبستگی در طی نوزادی، کودکی و بزرگسالی داراست (بالبی، ۱۹۷۳؛ واترز، مریک[۴۵۶]، تریبوکس[۴۵۷]، کروول[۴۵۸] و آلبرشیم[۴۵۹]، ۲۰۰۰). بنابراین آنچه که با بازنماییهای تعاملات خاص با مراقبین اولیه در طی کودکی آغاز میشود بصورت ویژگیهای هستهای شخصیت درآمده و در موقعیتهای اجتماعی جدید و روابط به کار میرود و کارکرد سیستم دلبستگی در بزرگسالی را شکل میدهد (بالبی، ۱۹۷۹).
این در حالی است که مطالعات گوناگون حاکی از آن هستند که افراد بر اساس تجربههای که به نگارههای دلبستگیشان داشتهاند، مدلهای کارکردی متفاوتی ازخود و دیگران میسازند. بدین شکل که افراد دارای اضطراب دلبستگی بالا بدلیل پاسخهای غیرمنسجم والدین یا نگارههای دلبستگی شان به رفتارهای آنها، در مورد توانایی خودشان جهت جلب حمایت و توجه تردید میکنند و در نتیجه مدل کارکردی منفی از خود میسازند (از جمله پیتروموناکو و فلدمنبارت، ۲۰۰۰). در حالی که برخورد با والدین طرد کننده و غیرپاسخگو در اغراد دارای اجتناب دلبستگی، منجر به ساخت مدلهای کارکردی ضعیف از دیگران میشود (وی و همکاران، ۲۰۰۵). در مطالعه حاضر خود کارآمدی اجتماعی به عنوان شاخص تجلیگر مدل کارکردی درونی از خود و خودافشاسازی به عنوان شاخص نمایان کننده مدل کارکردی درونی از دیگران لحاظ گردیده است.
۲-۵-۲- خودکارآمدی اجتماعی
اجتماعات امروزی تحت تأثیر تغیی
رات سریع تکنولوژیکی، اجتماعی و انفجار اطلاعات قرار دارند. این تغییرات لزوماً جدید نیستند، ولی سرعت آنها بسیار بالا است و آنچه در این میان حائز اهمیت است، نقش انسـان در این تغییرات و چگونگـی برخورد با آنها است. انسانها همیشه به دنبال کنترل و تاثیرگذاری بر وقایع زندگی خویش هستند. در زمانهای قدیم که افراد از دنیای اطراف خویش آگاهی محدودی داشتند، برای کنترل زندگی خود از نیروهای فوقطبیعی درخواست کمک مینمودند. رشد و گسترش دانش در انسان، توانایی او را برای پیشبینی وقایع و کنترل بر آنها افزایش داد و باوری که به نیروهای فوق طبیعی وجود داشت، جای خود را به قدرت انسـان برای شکل دادن به سرنوشتـش داد. به عبـارت دیگر، دیـدگاه انسـان از کنتــرل نیروهای فوقطبیعی به کنترل شخصی تغییر یافت. از آنجاکه کنترل، هستهی مرکزی و اساسی زندگـی انسان است، نظـریههای زیادی دربارهی آن ارائه شدهاست. در بیشتر این نظریهها اعتقاد بر این است که حالات عاطفی و رفتارهای انسانی بیشتر تحت تأثیر باورها و عقاید آنان در مورد خـودشان است. مؤثرترین این باورها، باورخــودکارآمـدی[۴۶۰] است (فولاد چنگ، ۱۳۸۲). خودکارآمدی از نظریه شناخت اجتماعی آلبرت بندورا ( ۱۹۷۷)، نشأت گرفتهاست و موضوع مورد توجهی است که نزدیک به سه دهه توسط روانشناسان نظریه پرداز مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است (لین[۴۶۱]، ۲۰۰۶).
نظریه شناخت اجتماعی مبتنی بر الگوی علّی سه جانبه رفتار، محیط و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی (عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک) که به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روانشناختی اشاره دارد، تأکید میکند. بر اساس این نظریه، افراد در یک نظام علیّت سه جانبه بر انگیزش و رفتار خود اثر میگذارند. بندورا (۱۹۹۷)، اثرات یک بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از فرضیه های مهم روانشناسان رفتارگرا بودهاست را رد کرد. به نظر بندورا داشتن دانش، مهارتها و دستاوردهای قبلی افراد پیش بینی کننده های مناسبی برای عملکرد آینده آنها نیستند بلکه باور انسان در بارهی تواناییهای خود در انجام آنها بر چگونگی عملکردشان مؤثر است. به گفته بندورا (۱۹۹۷)، منظور از خودکارآمدی و یا خودبسندگی، میزان اطمینانی است که هر فرد به توانایی خود در زمینهی اجرای یک رشته امور یا انجام یک تکلیف خـاص ابراز مینماید. او همچنین خودکارآمدی را یکی از فرایندهایشناختی میداند که ما از طریق آن بسیاری از رفــتارهای اجتـماعی و خصوصیات شخصی را بسط میدهیم. اینکه افــراد به آزمایش یا کنارآمدن با موقعیتهایمشـکل خواهند پرداخت یا نه، تابعی از میزان اطمینان آنها به کارآمـدی خــود است.
باور کارآمدی عاملی مهم در نظام سازنده شایستگی انسان است. انجام وظایف توسط افراد مختلف با مهارتهای مشابه در موقعیتهای متفاوت به صورت ضعیف، متوسط و یا قوی و یا توسط یک فرد در شرایط متفاوت به تغییرات باورهای کارآمدی آنان وابسته است. مهارتها میتوانند به آسانی تحت تأثیر خود تردیدی[۴۶۲] قرار گیرند و در نتیجه حتی افراد خیلی مستعد در شرایطی که باور ضعیفی نسبت به خود داشته باشند از موقعیتهای تهدیدکنندهای که معتقدند توان کنارآمدن با آن را ندارند میترسند و از این موقعیتها اجتناب میورزند (بندورا، ۱۹۹۷). به بیان دیگر، اگر فردی باور داشته باشد که نمی تواند نتایج مورد انتظار را به دست آورد و یا به این باور برسد که نمی تواند مانع رفتارهای غیرقابل قبول شود، انگیزه او برای انجام کار کم خواهد شد. خودکارآمدی ادراک شده، بیانگر اعتقاد فرد به دارا بودن توانایی در مورد انجام تکالیف جدید یا دشوار و همچنین مقابله با حوادث ناگوار میباشد (شوارزر[۴۶۳]، ۱۹۹۲). در واقع میزان خـودکارآمـدی بیانگرآن است که فـرد تـا چه اندازه به تواناییخود برای دستیابی به یک هدف مشخص و یا به طور کلی کنترل حیاتش اطمیناندارد (بندورا، ۱۹۹۶). بدین ترتیب افراد با خودکارآمدی پایین دارای گرایش کمی به ایجاد تغییرات محدود حتی در محیطی که آزادی انتخاب دارند، هستند (بندورا و وود[۴۶۴]، ۱۹۸۹). اگرچه عوامل دیگری وجود دارند که به عنوان برانگیزانندههای رفتار انسان عمل میکنند اما همه آنها تابع باور فرد هستند (عبداللهی، ۱۳۸۵). خـودکـارآمدی ادراک شده، نه تنها ترسها و بازداریهای انتظاری را کاهش میدهد، بلکه از طریق انتظار موفّقیت احتمالی، بر میزان تلاش برای کنارآمدن اثر میگذارد (بندورا، ۱۹۹۶).
خودکارآمدی به عمق اطمینان افراد راجع به کارآیی شخصی خود اشاره دارد؛ افراد چنانچه خود را در موقعیتهای گوناگون ناتـوان ببینند، ممـکن است مشکلات را سختتر از آنچـه که واقعاً هست تصـور نمایند. رفتـار نامناسب یا ناسـازگار در این موقعیتها ممکن است ادراک فـرد را از خود مبنی بر اینکه نالایق، ناتوان و منفعل است، تأییدکند. این امر موجب میشود که فرد از موقعیتهای مشکلزا اجتناب نماید و یا از تلاش برای رفــع آن بکاهد. بهاینترتیب دور باطلی ایـجاد خواهدشدکه همــواره ادامه دارد (حکمتی نژاد،۱۳۸۰).
خودکارآمدی تحت تأثیر منابع مختلفی شکل میگیرند که بندورا (۱۹۹۷) مهمترین آنها را مشتمل بر تجارب تسلط، حالات عاطفی و فیزیولوژیک، تجارب جانشینی، و اقناع اجتماعی میداند. در ادامه به شرح مختصر هریک از این مناب
ع مبادرت شدهاست.
تجارب تسلط [۴۶۵]: تجارب تسلط، مهمترین منبع خودکارآمدی بهحساب میآیند و ناشی از عملکرد هدفمند فـرد اسـت. در الگوی علیّت سه جانبه، این منبع به تأثیر رفتار بر باور خودکارآمدی مرتبط میباشد. افـراد بهطور مداوم به برآورد تأثیر اعمالخـود میپردازند و بر اساس تفسیرهایی که از تأثیر رفتـارهایخـود به عملمیآورند، باورهای خودکارآمدی در آنها شکل میگیرد. موفقیتهای قبلی که بر تسلط شخصی مبتنی هستند، شواهد فوری و ملموس فرآهم میکنند مبنی بر اینکه آیا شخص میتواند در انجام یک تکلیف خاص موفق شود یا خیر؟ موفقیت سبب افزایش و شکست سبب کاهش خودکارآمدی میگردد. عملکردهایی که به نتایج مورد انتظار ختم نشوند میتوانند کارآمدی پایینتری ایجاد کنند. وقتی احساس خودکارآمدی ایجاد میشود که فرد قادر باشد با پشتکار و تلاش مداوم بر موانع غلبه یابد. هنگامیکه افراد باور کنند الزامات کسب موفقیت را دارند در مواجهه با ناملایمات و سختیها پشتکار بیشتر به خرج میدهند و با تحمل سختیها، قویتر و تواناتر میشوند. البته لازم به ذکراست که موفقیتهای اتفاقی در تغییر قضاوت افراد از تواناییهایشان چندان مؤثر نمیباشد.
حالات عاطفی و فیزیولوژیکی افراد: اضطراب، استرس، برانگیختگی و خستگی، اطلاعاتی درباره خودکارآمدی فـرد در اختیار او میگذارند. قضاوت افراد در مورد توانمندیهای خود تابع حالات جسمانی است که آنها به نوبه خود متأثر از حالات عاطفی و فیزیولوژیک شخصی هستند. برانگیختگی هیجانی به معنی دور کردن احساسات منفی از قبیل ترس، نگرانی، خلق بد، ایجاد احساسات مثبت مانند محبت، هیجان و سبقت جویی است. بازخوردهای ناشی از وضعیت عاطـفی و فیـزیولوژیکی فـرد، ضعـیفترین منبع خـودکارآمدی محـسوب میشوند.