از باب تسمیه مجازى هم نیست که حیات قبلى او را بخاطر اینکه صفت طیب به خود گرفته مجازا حیاتى تازه نامیده باشد، زیرا آیاتى که متعرض این حیات هستند آثارى حقیقى براى آن نشان مىدهند، مانند آیه” أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ” « مجادله، آیه ۲۲٫ » و آیه سوره انعام که در چند سطر قبل ذکرش کردیم همه اینها آثارى واقعى و حقیقى براى این حیات سراغ مىدهند، مثلا نورى که در آیه انعام است قطعا نور علمى است که آدمى بوسیله آن بسوى حق راه مىیابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مىشود.
و همانطور که او علم و ادراکى دارد که دیگران ندارند همچنین از موهبت قدرت بر احیاى حق و ابطال باطل سهمى دارد که دیگران ندارند. چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده: ” وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ” « روم، آیه ۴۷» و نیز فرموده: ” مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ” « مائده، آیه ۶۹» و این علم و این قدرت جدید و تازه، مؤمن، را آماده مىسازند تا اشیاء را بر آنچه که هستند ببینند، و اشیاء را به دو قسم تقسیم مىکنند، یکى حق و باقى، و دیگرى باطل و فانى، وقتى مؤمن این دو را از هم متمایز دید از صمیم قلبش از باطل فانى که همان زندگى مادى دنیا و نقش و نگارهاى فریبنده و فتانهاش مىباشد اعراض نموده به عزت خدا اعتزاز مىجوید، و وقتى عزتش از خدا شد دیگر شیطان با وسوسههایش، و نفس اماره با هوى و هوسهایش، و دنیا با فریبندگىهایش نمىتواند او را ذلیل و خوار کنند، زیرا با چشم بصیرتى که یافته است بطلان متاع دنیا و فناى نعمتهاى آن را مىبیند.
چنین کسانى دلهایشان متعلق و مربوط به پروردگار حقیقىشان است، همان پروردگارى که با کلمات خود هر حقى را احقاق مىکند، جز آن پروردگار را نمىخواهند، و جز تقرب به او را دوست نمىدارند، و جز از سخط و دورى او نمىهراسند، براى خویشتن حیات ظاهر و دائم سراغ دارند که جز رب غفور و ودود کسى اداره کن آن حیات نیست، و در طول مسیر آن زندگى، جز حسن و جمیل چیزى نمىبینند، از دریچه دید آنان هر چه را که خدا آفریده حسن و جمیل است، و جز آن کارها که رنگ نافرمانى او را به خود گرفته هیچ چیز زشت نیست.
این چنین انسانى در نفس خود نور و کمال و قوت و عزت و لذت و سرورى درک مىکند که نمىتوان اندازهاش را معین کرد و نمىتوان گفت که چگونه است، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه مستغرق در حیاتى دائمى و زوال ناپذیر، و نعمتى باقى و فنا ناپذیر، و لذتى خالص از الم و کدورت، و خیر و سعادتى غیر مشوب به شقاوت است، و این ادعا، خود حقیقتى است که عقل و اعتبار هم مؤید آن است، و آیات بسیارى از قرآن کریم نیز بدان ناطق است، و ما در اینجا حاجت به ایراد آن همه آیات نداریم.
این آثار زندگى جز بر زندگى حقیقى مترتب نمىشود، و زندگى مجازى بویى از آن ندارد، خداوند این آثار را بر حیاتى مترتب کرده که آن را مختص به مردم با ایمان و داراى عمل صالح دانسته، حیاتى است حقیقى و واقعى و جدید، که خدا آن را به کسانى که سزاوارند افاضه مىفرماید.
این آن چیزى است که تدبر در آیه شریفه مورد بحث آن را افاده مىکند، و خود یکى از حقایق قرآنى است، و با همین بیان، علت اینکه چرا آن زندگى را با وصف طیب توصیف فرموده روشن مىشود، گویا همانطور که روشن کردیم حیاتى است خالص که خباثتى در آن نیست که فاسدش کند و یا آثارش را تباه سازد. (طباطبایی،۱۳۷۴: ۱۲/۲۹۲تا۲۹۵)
درتفسیرنمونه چنین می خوانیم: بى شک، زن و مرد تفاوتهایى از نظر جسم و روح دارند و به همین دلیل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر کارى از کسى ساخته است، ولى هیچیک از اینها دلیل بر تفاوت شخصیت انسانى آنها، و یا تفاوت مقامشان در پیشگاه خدا نیست، و از این نظر هر دو کاملا برابرند، و به همین دلیل معیارى که بر شخصیت و مقام معنوى آنها حکومت مىکند، یک معیار بیش نیست، و آن ایمان است و عمل صالح و تقوى که امکان دسترسى هر دو به آن یکسان است.
آیات فوق، با صراحت این حقیقت را بیان کرده، و دهان بیهودهگویانى را که در گذشته یا حال در شخصیت انسانى زن، شک و تردید داشتند، و یا براى او مقامى پائینتر از مقام انسانى مرد قائل بودند مىبندد، و ضمنا منطق اسلام در این مسأله مهم اجتماعى آشکار مىسازد، و ثابت مىکند که بر خلاف پندار کوتهفکران، اسلام دین مردانه نیست، به همان مقدار که به مردان تعلق دارد به زنان نیز تعلق دارد.
این هر دو جنس در صورتى که در مسیر اعمال صالح گام بردارند، گامى مثبت و سازنده که از انگیزههاى ایمانى مدد گیرد، هر دو به یکسان داراى” حیات طیبه” خواهند بود، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پیشگاه خدا بهرهمند مىشوند و موقعیت اجتماعى آنها نیز همانند خواهد بود مگر اینکه از نظر ایمان و عمل صالح بر دیگرى برترى یابد. مفسران در معنى” حیات طیبه” (زندگى پاکیزه) تفسیرهاى متعددى آوردهاند؛ بعضى آن را به معنى روزى حلال تفسیر کردهاند. بعضى به قناعت و رضا دادن به نصیب. بعضى به رزق روزانه. بعضى به عبادت توأم با روزى حلال. و بعضى به توفیق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن.
ولى شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که حیات طیبه، مفهومش آن چنان وسیع و گسترده است که همه اینها و غیر اینها را در بر مىگیرد، زندگى پاکیزه از هر نظر، پاکیزه از آلودگیها، ظلمها و خیانتها، عداوتها و دشمنیها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانیها و هر گونه چیزى که آب زلال زندگى را در کام انسان ناگوار مىسازد.
ولى با توجه به اینکه در دنبال آن، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به میان آمده استفاده مىشود که حیات طیبه مربوط به دنیا است و جزاى احسن مربوط به آخرت، جالب اینکه در روایتى که در نهجالبلاغه از امیر مؤمنان على (ع) نقل شده مىخوانیم: و سئل عن قوله تعالى” فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً” فقال هى القناعه: از امام پرسیدند منظور از جمله” فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً” چیست؟ فرمود: قناعت است (نهجالبلاغه، حکمت ۲۲۹)
بدون شک مفهوم این تفسیر محدود ساختن حیات طیبه به قناعت نمىباشد، بلکه بیان مصداق است ولى مصداقى است بسیار روشن، چرا که اگر تمام دنیا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگیرند همیشه در آزار و رنج و نگرانى بسر مىبرد، و به عکس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و آز و طمع بر کنار گردد، همیشه آسوده خاطر و خوش است.
همچنین در بعضى از روایات دیگر” حیات طیبه” به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا داده است تفسیر شده که آنهم با قناعت قریب الافق است.
ولى هرگز نباید به این مفاهیم جنبه تخدیرى داد، بلکه هدف اصلى از بیان رضا و قناعت، پایان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است که عامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونریزىها، و گاه عامل ذلت و اسارت است. ( مکارم شیرازی،۱۳۷۳: ۱۱/۳۹۶)
صاحب کتاب تفسیرنورنکات وپیام های آیه راچنین برمی شمارد:
«حیات طیبه» آن است که انسان دلى آرام و روحى مؤمن داشته باشد، مؤمن به نور خدا مىبیند، مشمول دعاى فرشتگان است، مشمول تأییدات الهى است، اینگونه افراد خوف و حزنى ندارند.
پیامها:
۱- ملاک پاداش، سنّ، نژاد، جنسیّت، موقعیّت اجتماعى، سیاسى و. . . نیست. «مَنْ عَمِلَ»
۲- زن و مرد در کسب کمالات معنوى یکسانند. «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى»
۳- شرط قبولى عمل صالح، ایمان است. «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»
۴- حتّى یک عمل صالح، بىپاسخ نمىماند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً»
۵- هر کجا تفکّر جاهلى مبنى بر تحقیر زن در کار باشد، باید نام و مقام زن را با صراحت برد. «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى»
۶- کار خوب به تنهایى کافى نیست، خود انسان هم باید خوب باشد. مَنْ عَمِلَ صالِحاً. . . وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
۷- انسانِ بدون ایمان و عمل صالح، گویى مرده است. «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»(قرائتی،۱۳۷۸: ۴/۵۷۸)
مفسرین، در آیه شریفه وجوهى دیگرنیز ذکر کردهاند:
بعضى گفتهاند: حیات طیب، حیات بهشتى است که مرگ ندارد، و فقر و بیماری و هیچ شقاوت دیگرى در آن نیست. بعضى دیگر گفتهاند: حیات برزخى است. و شاید این تخصیص را از اینجا پنداشتهاند که ذیل آیه را حمل کرده به جنت آخرت و براى حیات طیبه جز برزخ چیزى به نظرشان نرسیده. بعضى دیگر گفتهاند: همین حیات دنیوى است که مقارن با قناعت و رضا به قسمت خداى سبحان باشد، زیرا چنین حیاتى پاکیزهترین زندگى است. و بعضى گفتهاند: مراد از آن، رزق حلال است که در قیامت عقابى بر آن نیست. (طبرسی،۱۳۷۲: ۶/ ۵۹۳)البته در این وجوه جاى مناقشه بسیار است که درفصل ششم به تفصیل به آنها پرداخته شده است.
فصل سوم: ایمان در معارف علوی
۳-۱٫ مراتب ایمان
وقتی درمتون روایی وقرآن کریم به خوبی نگاه کنیم، مشاهده خواهیم کردکه مراتب مختلفی برای ایمان ذکر کرده اند،که به تعدادی ازآنها اشاره میکنیم وسرانجام توضیحی مختصردرباره این موضوع خواهیم داد.
امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: « إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَهِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاهً بَعْدَ مِرْقَاهٍ فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الْوَاحِدِ لِصَاحِبِ الِاثْنَیْنِ لَسْتُ عَلَى شَیْءٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرَهِ وَ لَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ الَّذِی هُوَ فَوْقَکَ فَإِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ فَإِنَّهُ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ وَ کَانَ الْمِقْدَادُ فِی الثَّامِنَهِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِی التَّاسِعَهِ وَ سَلْمَانُ فِی الْعَاشِرَهِ. » (مجلسی، ۱۳۶۳: ۲۲/۳۴۶) ایمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ایمان، جناب ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ایمان هستند.
پیامبر صلىاللهعلیه و آله: «مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ»؛هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است. (میرزایی،۱۳۸۵: ۸۱)
امام رضا علیهالسلام: «لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقهَ الایمانِ حَتَّى تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسنُ التَّقدیرِ فِى المَعیشَهِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا»؛ هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت ها و بلاها. (ابن شعبه، ۱۴۰۴: ۲۵۳)
امام علی علیهالسلام: لایَکمُلُ إیمانُ امریٍ حَتّی یُحِبَّ مَن أحَبَّ الله وَ یُبغِضُ مَن أبغَضَ اللهُ؛ایمان هیچ کس کامل نمی شود مگر هر که را خدا دوست دارد دوست داشته باشد و آن که را خدا دشمن دارد دشمن داشته باشد. ( ابنابیالحدید، ۱۴۱۵: ۱۸/۵۱)
امام علی علیهالسلام: «لا یَصدُقُ إیمُان عَبدٍ حَتَّی یَکونَ بِما فی یَدِ اللهِ سُبحانَهُ أوثَقَ مِنهُ بِما فی یَدِهِ». ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آنچه در دست خود دارد بیشتر باشد. ( همان: ۱۹/۲۱۶)
این گونه روایات در مقام بیان تقسیمات و مراتب کلى ایمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسیمات جزئى نیستند. لازم است بگوییم: ایمان و کفر و همچنین شرک و نفاق هر یکشان مراتب و درجاتى دارند که به تناسب هر مرتبه، شخص صعود یا سقوط مىکند و به درجات و مقامات بهشتى یا درکات جهنمى نایل مىگردد. بنابراین، اصل ایمان گرچه ضعیف باشد، اولین و کمترین چیزى است که از انسان مىپذیرند و موجب سعادتش مىشود؛ ولى، بر هر مؤمن لازم است که مراتب عالیترى از ایمان را کسب کند و قرآن هم تصریح دارد بر اینکه ایمان قابل ازدیاد است. خداوند مىفرماید: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّکینَهَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا ایماناً مَعَ ایمانِهِمْ. »اوست که آرامش بر دلهاى مؤمنان نازل کرد تا ایمانى به ایمانشان افزون شود. (فتح۴)
پس ایمان قابل ازدیاد است چنانکه کفر و نفاق نیز. و طبیعى است که اگر کسى اولین مرتبه ایمان را داشته باشد ممکن است همراه آن مراتبى از کفر و شرک نیز در او وجود داشته باشد که خداوند در قرآن به این حقیقت نیز اشاره کرده و مىفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ. » و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر آنکه مشرک باشند. (یوسف،۱۰۶)
اکنون شاید بپرسید که چگونه ممکن است کفر با ایمان توأم شود؟ در پاسخ به این سؤال بایدگفت: این وضع، علل مختلفى دارد که مهم ترین آنها دو چیز است: یکى نقص معرفت است؛ یعنى علّت اینکه انسان به بعضى از مراتب توحید نرسیده یا بعضى از مقامات انبیا و اولیاء خدا را نمىپذیرد کمبود شناخت است. راهى که باید این علم برایش حاصل شود نپیموده و آن علم برایش حاصل نمىشود و ایمانش ضعیف و ناقص باقى مىماند. عامل دوم آلودگى نفسانى و ضعف اخلاقى است که نقش مهمترى دارد و نمىگذارد انسان به آنچه شناخته و فهمیده است گرایش یابد. آلودگیهاى اخلاقى نه تنها مانع ایمان آوردن انسان یا موجب ضعف ایمان وى هستند که گاهى اصولا، موجب سلب ایمان وى مىشوند و با اینکه ایمان آورده و تصمیم هم دارد به مقتضاى ایمانش عمل کند، به تدریج در شرایطى قرار مىگیرد که هوسهاى او گل مىکنند و چنانچه محیط برایش آماده و وسایل شهوترانى فراهم باشد، نخست با این گمان که یک بار و دوبار مهم نیست مرتکب خلاف مىشود و تدریجاً به جایى مىرسد که به کلى ایمانش را از دست خواهد داد. (مصباح یزدی، ۱۳۹۱: ۳۸)
برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید. |